دیروز دخترکم بعد از دو روز تب، بی حال روی پتویش نشسته بود و می خواست که با او بازی کنم. من هم مثل همیشه دور و بر خانه راه می رفتم و دنبال چیزی می گشتم که کمی سرگرمش کنم. چشمم به فویلهای آلومینیوم استفاده شده ای افتاد که برای بازی و کاردستی کنار گذاشته بودم. آنها را به همراه چند تا چوب معاینه ( یا همان چوبهای بستنی!!) آوردم و با دیانا مشغول گلوله ساختن شدیم و بعد هم دیانا گلوله ها را روی چوبهای بستنی می گذاشت و به داخل جعبه می انداخت. راستش خودم هنوز نمی دانستم که میخواهم با این گلوله ها چکار کنم ولی دخترکم هم سرگرم بود. کار ساختن گلوله ها که تمام شد، دیانا به اتاقش رفت یک روبان قرمز آورد و با گلوله ها ( یا به قول دیانا گوی ها) و آن رو...